سبو و ساغر و آنین وغولین
حصیر و جای روب و خیم و پالان.
طیّان.
بخرم آخر آنین ترا جان پدرپس در او ریزم جغرات و همی جنبانم.
طیّان.
دوغم ای دوست در آنین تو میخواهم ریخت تا کشم روغن از آن دوغ همی جنبانم.
طیّان.
دوغم اکنون که در آنین تو شدبزنم تا بکشم روغن از او.
طیّان.
|| چوبی که ماست را بدان برهم زنند تا مسکه از دوغ جدا شود. ( برهان ). و ظاهراً این معنی دوم مجعول باشد و از بعض امثله فوق باشتباه افتاده اند.انین. [ اَ ] ( اِ ) ظرفی سفالی مانند سبو و خمچه بزرگ که دوغ در آن کنند و بجنبانند تا مسکه ( روغن و کره ) جدا گردد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).
انین. [ اَ ] ( ع مص ) ناله کردن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). نالیدن. ( از اقرب الموارد ). نالیدن بیمار. ( از المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِ ) ناله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( نصاب ).بانگ دردمند بخاطر درد. ( از تعریفات سید جرجانی ):
ماه نو منکسف در گلوی فاخته است
طوطیگان باحدیث قمریکان باانین.
منوچهری.
ز دوستان تو آواز رود و بانگ سرودبر آسمان شده وز دشمنان نفیر انین.
سعدی.
گفت ای دانای سر و رب دین کرد خاک لابه گر نوحه و انین.
مولوی.