تیغی بکشد منکر و میغی بنگیزد
آخر زپس اندر بهزیمت بگریزد.
منوچهری.
عزیمت سوی مشرق انگیختندهمه ره زر مغربی ریختند.
نظامی.
اشقر انگیخت شهریار جوان سوی آن گرد شد چو باد روان.
نظامی.
- انگیختن گرد ؛ برآوردن و بلند کردن آن. بپا کردن گرد : بهر گوشه ای درهم آویختند
ز روی زمین گرد انگیختند.
فردوسی.
باران دوصدساله فروننشانداین گرد بلا را که تو انگیخته ای.
( از کلیله و دمنه ).
بیابانی از ریگ رخشنده زردکه جز طین اصفر نینگیخت گرد.
نظامی.
و رجوع به گرد انگیختن شود.- انگیختن لشکر ؛ گرد کردن. فراهم کردن و آماده کردن آن. ( از یادداشت مؤلف ). گرد آوردن و به حرکت درآوردن لشکر :
یکی لشکری خواهم انگیختن
ابا دیو و مردم برآمیختن.
فردوسی.
تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر،چشم خصم صدهزاران چشمه شد چون خانه نحل از بکا.
خاقانی.
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزدمن و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم.
حافظ.
و رجوع به لشکر انگیختن و لشکرانگیز شود.|| تحریک کردن. ( ناظم الاطباء ). برشورانیدن. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). واداشتن. وادار کردن. برافژولیدن.ورغلانیدن. آغالیدن. تحریض و ترغیب کردن. تهییج. ( یادداشت مؤلف ) :
چرا نزد باب تو خواهشگران
نینگیزی از هر سویی مهتران.
فردوسی.
آخر شفیعان انگیخت تا از آن بجست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255 ). بوالحسن شفیعان انگیخت که جز وی کس ندارد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374 ).این دوچیزم بر گناه انگیختند
بخت نافرجام و عقل ناتمام.
سعدی ( گلستان ).
|| بپا داشتن. سرپا داشتن. افهاض. ( یادداشت مؤلف ). بپا کردن : آلتونتاش... ترک خردمند است و پیر شده نخواهد که خویشتن را بدنام کند وگرنه بسیار بلا انگیزدی برما. ( تاریخ بیهقی چاپ فیاض 319 ). هرچند بدرگاه نیامد اما باری با مخالف یکی نشود و شری نینگیزد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330 ).بیشتر بخوانید ...