انگژد

لغت نامه دهخدا

انگژد. [ اَ گ ُ ژَ ]( اِ ) مطلق صمغها را گویند عموماً و صمغی باشد بغایت بدبوی و آن را بعربی حلتیت خوانند. و آن را انگژد بسبب آن گویند که صمغ درخت انگدان است و اصل آن انگدان ژد باشد چه ژد بلغت فرس به معنی صمغ است. ( از برهان قاطع ) ( از هفت قلزم ). هرصمغی عموماً و انغوزه خصوصاً. ( ناظم الاطباء ). انگدان. ( فرهنگ فارسی معین ). انگژه : خبر رسید که احمد قدام همه چاهها و بیابان انگژد افکنده است وآب تباه کرده پس براه دیگر برفت. ( تاریخ سیستان ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) انگدان .

فرهنگ عمید

= انگدان

پیشنهاد کاربران

خواجه ی چین که نافه بار کند
مشک را ز انگُژَد شمار کند
انگژه/انگژد/انگدان/انغزه یکیست و ژد صمغ است
انگژد : موم و صمغ
خواجه ی چین که نافه بار کند
مشک را ز انگُژَد حصار کند
مشک فروش چینی ، برای نگهداری مشک، آن را در موم و صمغ می پیچد تا تبخیر نشود.
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۲۰.

بپرس