انگشت خاییدن

لغت نامه دهخدا

انگشت خاییدن. [ اَ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از حسرت و افسوس خوردن و ندامت و پشیمانی داشتن. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ). کنایه از پشیمانی خوردن و ندامت کردن و افسوس خوردن. ( هفت قلزم ). پشیمان شدن و تأسف خوردن. ( از مجموعه مترادفات ص 78 ) :
چون سلیمان قدر دل اکنون نمی دانی که چیست
آن زمان انگشت می خایی که بی خاتم شدی.
سعدی ( از آنندراج ذیل انگشت خواره ).
هرکه خواهد که درین طایفه انگشت خلاف
بر خطایی بنهد گو برو انگشت بخای.
سعدی.
رقیب انگشت می خاید که سعدی چشم برهم نه
مترس ای باغبان از گل که می بینم نمی چینم.
سعدی.
هرکس که بجان پند عزیزان نکند گوش
بسیار بخاید سر انگشت ندامت.
حافظ ( از انجمن آرا ).
از گداز شمع روشن شد که در بزم وجود
روزی روشندلان انگشت خود خاییدن است.
صائب.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - حسرت کشیدن افسوس خوردن. ۲ - پشیمانی داشتن ندامت کشیدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس