انواع

/~anvA~/

مترادف انواع: اشکال، اطوار، اقسام، انحا

برابر پارسی: گونه ها، جورواجور، گونه ها

لغت نامه دهخدا

انواع. [ اَن ْ ] ( ع اِ ) ج ِ نوع. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج )( دهار ) ( المنجد ). گونه ها و جنسها و نوعها و جنس های گوناگون و اقسام. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : فی الجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم. ( گلستان ).
هم ز انواع اوانی بی عدد
کانچنان در بزم شاهنشه سزد.
مولوی.
از بزرگان هنر در همه انواع منم
گرچه امروز مرا نام ز جمع شعر است.
مسعودسعد.
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده.
حافظ.
|| ( اصطلاح منطقی ) ج ِ نوع در برابر جنس و فصل. رجوع به نوع در همین لغت نامه شود.

فرهنگ فارسی

جمع نوع
( اسم ) جمع نوع نوعها جنسها اقسام

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ نوع ، جنس ها، اقسام .

فرهنگ عمید

= نوع

مترادف ها

species (اسم)
قسم، نوع، گونه، انواع

فارسی به عربی

نوع

پیشنهاد کاربران

a variety of something
گوناگون = مختلف
گیناگین = انواع
دوراگون = اختلاف
گونِگان، گوناگون
variety
all manner of someone or something
. . . . . . . . specimens of
دسته ای از افراد یا چیزهایی که دارای ویژگی های مشترک هستند.
kind of بیشتر به معنی انواع یا نوع است

types of
نوع=گونه
انواع=گونه ها
اقلام
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس