انقلابی

/~enqelAbi/

مترادف انقلابی: چریک، مبارز، اخلالگر، شورشگر، شورشی

معنی انگلیسی:
revolutionary, [n.] revolutionist

لغت نامه دهخدا

انقلابی. [ اِ ق ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به انقلاب. شورشی. || کسی که طرفدار انقلاب است. || ( اِخ ) نام فرقه ای در اول مشروطیت. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به انقلاب شورشی . ۲ - طرفدار انقلاب . جمع : انقلابیون .

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) ۱ - منسوب به انقلاب ، شورشی . ۲ - طرفدار انقلاب . ۳ - انقلاب کننده .

واژه نامه بختیاریکا

دِرارا

مترادف ها

red (صفت)
برنگ خون، قرمز، سرخ، قزل، انقلابی

solstitial (صفت)
تحولی، انقلابی، تحویلی، دارای دوره تحول کوتاه

revolutionary (صفت)
چرخشی، انقلابی، انقلاب اور

revolutionist (صفت)
انقلابی

فارسی به عربی

الثوری
احمر , ثوری

پیشنهاد کاربران

خیزشی و خیزشگر هم درست هست، چون این واژه کاربرد سازگار هم دارد. به ویژه در پیشرفت ناگهانی در یک پیشه و فناوری.
جدید و متفاوت
انقلابی به کسی اطلاق میشود نوع گرا باشد مداوم از تغییر شگرف، سریع و آنی حمایت می کند

بپرس