انقلاب بورژوائی ( به انگلیسی: Bourgeois revolution ) اصطلاحی مارکسیستی برای اشاره به نوعی انقلاب اجتماعی استفاده می شود که هدف آن از بین بردن یک سیستم فئودالی یا بقایای آن، برای برقراری حکومت بورژوازی و ایجاد یک دولت بورژوازی ( سرمایه داری ) است. در کشورهای مستعمره یا تحت انقیاد، انقلاب های بورژوائی اغلب شکل جنگ استقلال ملی به خود می گیرند. انقلاب های هلند، انگلیس، آمریکا و فرانسه به عنوان انقلاب های کهن و مادر، الگویی برای این انقلابات در نظر گرفته می شوند، که تلاش کردند بقایای سیستم فئودالی قرون وسطی را پاک کنند تا راه را برای ظهور سرمایه داری هموار کنند. این اصطلاح معمولاً در تقابل با «انقلاب پرولتری» به کار می رود و گاهی «انقلاب بورژوا - دمکراتیک» نیز نامیده می شود.
... [مشاهده متن کامل]
بر اساس برداشتی از نظریه دو مرحله ای، انقلاب بورژوایی به عنوان گامی ضروری در حرکت به سوی سوسیالیسم، همان طور که توسط گئورگی پلخانف تدوین شده بود، شمرده می شد. در این دیدگاه، کشورهایی مانند روسیه که ساختار فئودالی خود را حفظ کرده بودند، باید سرمایه داری را از طریق یک انقلاب بورژوایی ایجاد کنند تا بعد بتوانند انقلابی پرولتری به راه بیاندازند. در زمان انقلاب روسیه، منشویک ها این نظریه را مطرح کردند و استدلال کردند که انقلابی به رهبری بورژوازی برای مدرن کردن جامعه، ایجاد آزادی های اساسی و غلبه بر فئودالیسم ضروری است که شرایط لازم برای سوسیالیسم را ایجاد می کند. این دیدگاه در تحلیل مارکسیست - لنینیستی برجسته است.
برینگتون مور جونیور، جامعه شناس سیاسی سوسیالیست، انقلاب بورژوایی را یکی از سه مسیر جامعه ماقبل صنعتی به دنیای مدرن معرفی کرد که در آن شیوه تولید سرمایه داری با لیبرال دموکراسی ترکیب می شود. مور انقلاب های انگلیس، فرانسه و آمریکا را نمونه هایی از این مسیر معرفی کرد.
نیل دیویدسون معتقد است که استقرار دموکراسی یا پایان مناسبات فئودالی هیچ یک از مشخصه های انقلاب های بورژوایی نیستند، بلکه از تعریف الکس کالینیکوس از انقلاب بورژوایی به عنوان انقلاب هایی که «مرکز مستقل انباشت سرمایه» را ایجاد می کنند، حمایت می کند.
همچنین برخی نظریه ها، تکامل بورژوازی را بدون نیاز به انقلاب توصیف می کنند. بورژوازی آلمان در طول انقلاب ۱۸۴۸ تلاشی برای به دست گرفتن فرماندهی تلاش های سیاسی نکرد و در عوض نظام سلطنتی حاکم شد. دیویدسون رفتار آنها را به توسعه دیرهنگام روابط سرمایه داری نسبت می دهد و از آن به عنوان الگویی برای تکامل بورژوازی استفاده می کند.
... [مشاهده متن کامل]
بر اساس برداشتی از نظریه دو مرحله ای، انقلاب بورژوایی به عنوان گامی ضروری در حرکت به سوی سوسیالیسم، همان طور که توسط گئورگی پلخانف تدوین شده بود، شمرده می شد. در این دیدگاه، کشورهایی مانند روسیه که ساختار فئودالی خود را حفظ کرده بودند، باید سرمایه داری را از طریق یک انقلاب بورژوایی ایجاد کنند تا بعد بتوانند انقلابی پرولتری به راه بیاندازند. در زمان انقلاب روسیه، منشویک ها این نظریه را مطرح کردند و استدلال کردند که انقلابی به رهبری بورژوازی برای مدرن کردن جامعه، ایجاد آزادی های اساسی و غلبه بر فئودالیسم ضروری است که شرایط لازم برای سوسیالیسم را ایجاد می کند. این دیدگاه در تحلیل مارکسیست - لنینیستی برجسته است.
برینگتون مور جونیور، جامعه شناس سیاسی سوسیالیست، انقلاب بورژوایی را یکی از سه مسیر جامعه ماقبل صنعتی به دنیای مدرن معرفی کرد که در آن شیوه تولید سرمایه داری با لیبرال دموکراسی ترکیب می شود. مور انقلاب های انگلیس، فرانسه و آمریکا را نمونه هایی از این مسیر معرفی کرد.
نیل دیویدسون معتقد است که استقرار دموکراسی یا پایان مناسبات فئودالی هیچ یک از مشخصه های انقلاب های بورژوایی نیستند، بلکه از تعریف الکس کالینیکوس از انقلاب بورژوایی به عنوان انقلاب هایی که «مرکز مستقل انباشت سرمایه» را ایجاد می کنند، حمایت می کند.
همچنین برخی نظریه ها، تکامل بورژوازی را بدون نیاز به انقلاب توصیف می کنند. بورژوازی آلمان در طول انقلاب ۱۸۴۸ تلاشی برای به دست گرفتن فرماندهی تلاش های سیاسی نکرد و در عوض نظام سلطنتی حاکم شد. دیویدسون رفتار آنها را به توسعه دیرهنگام روابط سرمایه داری نسبت می دهد و از آن به عنوان الگویی برای تکامل بورژوازی استفاده می کند.