انفکاک
/~enfekAk/
مترادف انفکاک: انفصال، پراکندگی، تفکیک، جدایی، فک، گسستگی، گسیختگی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- انفکاک قوی ؛ ( اصطلاح سیاسی ) جدایی قوای فعاله مملکت از یکدیگر، مثلاً انفکاک قوای سیاسی از روحانی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- امثال :
انفکاک شی از نفس محال است ؛ قاعده فلسفی است که گوید هیچ چیز جز خود او نتواند بود. ( ازامثال و حکم مؤلف ).
انفکاک علت از معلول محال است. ( یادداشت مؤلف ).
|| آزادشدگی و آزادگی. ( ناظم الاطباء ).
- انفکاک رقبه ؛ رهایی از بندگی و آزادی. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
انفکاک (روان شناسی). انفکاک ( به انگلیسی: dissociation ) به معنای جداشدگی، در نظر روان شناسان، عبارت است از انفصال عناصر ذهنی از یکدیگر؛ و به تبع آن، ناتوانی از ایجاد وحدت نفسانی است که خود موجب قوام شخصیت بهنجار انسان است.
پیر ژانه ( pierre Janet ) ، اصطلاح dissociation را برای توضیح بیماری هائی مانند سستی، فراموشی، فلج روحی و غش وضع کرده است و ناتوانی بیمار از ترکیب و جمع آوری حالات خود را، مانع به وجود آمدن یک شخصیت واحد می داند.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفپیر ژانه ( pierre Janet ) ، اصطلاح dissociation را برای توضیح بیماری هائی مانند سستی، فراموشی، فلج روحی و غش وضع کرده است و ناتوانی بیمار از ترکیب و جمع آوری حالات خود را، مانع به وجود آمدن یک شخصیت واحد می داند.
wiki: انفکاک (روان شناسی)
پیشنهاد کاربران
تفکیک شده