انفاذ
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) روان کردن امر اجرا کردن حکم انجام دادن فرمان : در انفاذ امر عالی ساعی خواهم بود. ۲ - در گذرانیدن کار . ۳ - فرستادن روانه کردن گسیل داشتن راهی کردن . ۴ - ( اسم ) اجرای حکم . ۵ - ارسال اعزام فرستادگی . جمع : انفاذات .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. اجرا کردن حکم و فرمان.
مترادف ها
انجام، اجرا، توقیف، اعدام، ادا، انفاذ
انفاذ، نفوذ پذیری، قابلیت نفوذ
انفاذ
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید