انضاج

لغت نامه دهخدا

انضاج. [ اِ ] ( ع مص ) پختن گوشت و جز آن را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پختن گوشت و میوه را.( از اقرب الموارد ). بپزانیدن و بریان کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || رسانیدن میوه را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رسیده کردن میوه ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || ( اصطلاح طب )صلاحیت پیدا کردن خلط فاسد جهت دفع. ( از ناظم الاطباء ). پخته کردن خلط و ماده و ریش. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رسانیدن چنانکه قرحه را. ( یادداشت مؤلف ). || غلیظ کردن خلط رقیق را و رقیق کردن غلیظ را. ( غیاث اللغات ). روان ساختن شی غلیظ است و بالعکس و پاره پاره ساختن شی لزج است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). ترقیق غلیظ، تغلیظ رقیق و تقطیع لزج. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به منضج و کشاف اصطلاحات الفنون شود.

انضاج. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ نَضَج. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نضج شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - پخش گوشت و جز آنرا. ۲ - رسانیدن میوه را . ۳ - ( مصدر ) صلاحیت پیدا کردن خلط فاسد جهت دفع .

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - پختن گوشت و جز آن را. ۲ - رسانیدن میوه را. ۳ - (مص ل . ) در پزشکی صلاحیت پیدا کردن خلط فاسد جهت دفع .

فرهنگ عمید

۱. پختن.
۲. پختن گوشت یا میوه.
۳. رسانیدن میوه.

پیشنهاد کاربران

بپرس