انسحاط

لغت نامه دهخدا

انسحاط.[ اِ س ِ ] ( ع مص ) از دست کسی لغزیدن چیزی و افتادن :انسحط من یده. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). چیزی لغزیده افتادن چنانکه از دست. ( یادداشت مؤلف ). || از بالا به چیزی آویخته سپس از دست آن را گذاشته فرودآمدن ، یقال انسحط عن النخلة؛ اذا تدلی عنها حتی ینزل لایمسکها بیده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). دست از جایی چنگ زده رها کردن و به زیر آمدن. ( یادداشت مؤلف ).

پیشنهاد کاربران