انزوا گرفتن. [ اِ زِ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) گوشه گرفتن. عزلت گرفتن : صحرای دولت تو خوش و سبز و خرم است نتوان گرفت بیهده در خانه انزوا.معزی ( از آنندراج ).
گوی تنهایی زدن ؛ کنایه از گوشه نشینی و انزوا گزیدن :دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدمخیمه بربالای منظوران بالایی زدم. سعدی. خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک شدچون من اندر کوی وحدت گوی تنهایی زدم. سعدی.+ عکس و لینک