اندکی

/~andaki/

مترادف اندکی: پشیزی، قدری، قلیلی، کمی

معنی انگلیسی:
few, fractionally, scarcely, slightly, some, modicum, paucity, ray, thought, touch

لغت نامه دهخدا

اندکی. [ اَ دَ ] ( حامص ) قلیلی و کمی و کمیابی و نادری. ( ناظم الاطباء ). نقصان. قلت. ( یادداشت مؤلف ) :
بدان اندکی سال و چندین خرد
که گفتی روانش خرد پرورد.
فردوسی.
مردی هزار و چهارصد بطلب عروس فرستادم هیچکس بازنیامد و لشکر ما با اندکی افتاد. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). و اندکی ( اندکی نفث ) نشان از خامی باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). نخست از اندکی آغاز کنند و بتدریج میفزایند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
باوجود کف راد تو آید گه عطا
بسیاری سخاوت حاتم به اندکی.
سوزنی.
بس بی خبر است زاندکی عمر
زان خنده غافلان زند صبح.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

کمی مقابل بسیاری .

مترادف ها

dab (اسم)
اندکی، تکه، قطعه، ضربت مختصر

halfway (صفت)
اندکی

wee (صفت)
ریز، اندکی، لحظه ای

some (قید)
تقریبا، اندکی، تاحدی، قدری، چندین، چندی، چندتا، تعدادی، کم و بیش

awhile (قید)
یک چندی، اندکی

slightly (قید)
اندکی، کمی، قدری

فارسی به عربی

بعض , لفترة قصیرة , لمسة , نصف الطریق

پیشنهاد کاربران

اندی کاف تصغیر
نَموره، یک نموره
لهجه و گویش تهرانی
اندک، کمی
شمه
یک پشت ناخن ؛ مقداری اندک.
کم
مختصری
لختی
چیزکی
یک خرده، قدری
اندکی : کمی صبر

بپرس