جوان چون ز سیمرغ بشنید این
پر از آب چشم ودل اندوهگین.
فردوسی.
چو کشور شود پر ز بیداد و کین بود همچو بیماری اندوهگین.
( گرشاسب نامه ).
دمنه چون سرافکنده و اندوهگین نزد شتربه رفت. ( کلیله و دمنه ). دل حزین و جان اندوهگین را تسلی می داد. ( سندبادنامه ص 236 ). شعر من شد نقل عقل و راح روح
پس روا داری مرا اندوهگین.
خاقانی.
چون یعقوب را سلام کرد و گفت ایهاالشیخ الحزین ، یعقوب گفت راست گفتی ای شیخ بر آسمانها نوشته اند که من اندوهگینم. ( قصص الانبیاء ).شادمانی از غرور است و غرور
دایماً اندوهگین می بایدش.
عطار.
مرا شاید انگشتری بی نگین نشاید دل خلقی اندوهگین.
( بوستان ).
عفو کن گر آردت این گفته اندوه و مرنج زآنکه جز انده نزاید خاطر اندوهگین.
ادیب.