اندوهناک. [ اَ ] ( ص مرکب ) اندوهگین. غمناک. محزون.( از ناظم الاطباء ). حزین. محزون. حزنان. محزان. ( یادداشت مؤلف ). لهفان. ( دهار ). منجود. وکاب. ( از منتهی الارب ). غمنده. مشجو. سدمان. ( یادداشت مؤلف ) : اندوهناک بر کناره آب نشست. ( کلیله و دمنه ).خبر داشت کان شاه اندوهناک در آن ره کند خویشتن را هلاک.نظامی.نهانخانه ای داشت در زیر خاک نشاندش در آن خانه اندوهناک.نظامی.چو مرگ از یکی تن برآرد هلاک شود شهری از گریه اندوهناک.نظامی.
اندوه دار، اندوهگین، غمگین، غمناک( صفت ) اندوهگین غمگین غمناک .اندوهگین . غمناک . محزون حزین . حزنان.
sad (صفت)فجیع، غمگین، نژند، دلتنگ، محزون، اندوهناک، پژمرده، مکدر، سوزناک، غمناک، اندوگین، افسرده و ملولsorrowful (صفت)غمگین، اندوهناک، محزون افسرده، دژکامremorseful (صفت)پشیمان، اندوهناک، نادمpenitent (صفت)پشیمان، توبه کار، اندوهناک، تائب، نادمwoeful (صفت)غمگین، اسفناک، اندوهناک، بد بخت، محنت زدهdistressful (صفت)پریشان، اندوهناکrueful (صفت)اندوهناک، سوگوارtristful (صفت)غمگین، گرفته، محزون، اندوهناک