راه تو زی خیر و شرّْ هر دو گشاده ست
خواهی ایدون گرای و خواهی آندون.
ناصرخسرو.
|| بدانسوی. بدان جهت : خواسته چونان دهد که گوئی بستد
روی گه ایدون کند ز شرم گه آندون.
فرخی.
|| چنان. مقابل ایدون ، چنین. صاحب فرهنگ منظومه گفته است : مثل آندون چنان ، چنین ایدون
آگه آژیر بودن از چه و چون.
|| آنگاه. آن زمان. آن دم. ( جهانگیری ).
اندون. [ اَ ] ( ق ) آنجا. مقابل ایدون ؛ اینجا. ( یادداشت مؤلف ) :
زان همی خواهی که دائم می خوری تا چون زنان
سر ز رعنائی گهی ایدون و گه اندون کنی.
ناصرخسرو.
و رجوع به آندون و انذون شود.اندون. [ اَ ] ( اِ ) گچ. || مرهم. || مشمع. ( ناظم الاطباء ).