پس بساروج بیندود همه بام و درش
جامه ای گرم بیفکند پلاسین زبرش.
منوچهری.
گفتم ای ماه تو را زلف ز مشک سیه است غالیه خیره چه اندایی بر مشک سیاه.
فرخی.
ز خون رخ بغنجار بندود خورز گرد اندر آورد چادر بسر.
( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
و گرش نیست مایه برخیره آسمان را بگل نینداید.
ناصرخسرو ( دیوان ص 139 ).
بروان تو گر سر گورت جز بخون دو دیده اندایم.
مسعودسعد.
مثل او چنان بود که مردی از بن دیوار خاک برمیدارد و بام خانه می انداید. ( سندبادنامه ص 34 ).در دل نهال عنبر و سوسن نشانده ام
کاندوده شد بعنبر تر برگ سوسنش.
سوزنی.
روی من کاهست خاکی کاش از خون گل شدی تا بخون دل سر خاک وحید اندودمی.
خاقانی.
مه به اشک از خاک راه کهکشان گل گرفت و خاک او اندود بس.
خاقانی.
عاقل آنگه رود بخانه نحل که بگل چهره را بینداید.
خاقانی.
از اندودن مشک و ماورد و عودبجودی شده موج طوفان جود.
نظامی.
نصیب دوزخ اگر طلق بر خود اندایدچنان درو جهد آتش که چوب نفت اندود.
سعدی.
نگارینا بهر تندی که میخواهی جوابم ده که گر تلخ اتفاق افتد بشیرینی بیندایی.
سعدی.
از رعیت شهی که مایه ربودبن دیوار کند و بام اندود.
سعدی.
|| مطلا و ملمع کردن. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).ملمع کردن. ( زمخشری ) ( فرهنگ سروری ) ( فرهنگ خطی ) ( فرهنگ میرزا ابراهیم ). طلی کردن. ( زمخشری ). تذهیب کردن. ( ناظم الاطباء ). آب دادن فلزات ( مانند مس و غیره ). ( فرهنگ فارسی معین ) : اندوده رخش زمان بزرآب
آلوده سرش بگرد کافور.
ناصرخسرو.
بیشتر بخوانید ...