- آهک اندود ؛ اندوده به آهک. مشرق ، قلعه آهک اندود. ( منتهی الارب ).
- دوداندود ؛ اندوده به دود. آلوده بدود :
ازین مقرنس زنگارخورد دوداندود
مرا بکام بداندیش چند باید بود.
جمال الدین عبدالرزاق ( از انجمن آرا ).
- روی اندود ؛ اندوده به روی.- زراندود ؛ مطلا. ( ناظم الاطباء ). اندوده به زر :
ماغ در آبگیر گشته روان
راست چون کشتیی است زراندود.
رودکی.
که آرایدچه میگویی تو هر شب سبز گنبد رابدین نورسته نرگسها و زراندود پیکانها.
ناصرخسرو.
وگر گفتار بی کردار داری چو زراندود دیناری بدیوار.
ناصرخسرو.
همیشه تا که بود باد دشت مهرآگین همیشه تا که بود مهر گوی زراندود.
مسعودسعد.
چون نسیج سر تابوت زراندود رخیدچون حلی بن تابوت دوتایید همه.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 419 ).
نگهبان این مار پیکر درفش زراندود بر پرنیان بنفش.
نظامی.
- || مجازاً تقلبی : سخن سنجی آمد ترازو بدست
درست زراندود را می شکست.
نظامی.
سیاه سیم زراندود چون ببوته برندخلاف آن بدرآید که خلق پندارند.
سعدی.
- زراندود کردن ؛ اندودن به زر: زمین را بچهره زراندود کرد.
نظامی.
بخیری زمین را زراندود کن.نظامی.
- سیم اندود ؛ مفضض. ( ناظم الاطباء ). اندوده به سیم. ( از یادداشت مؤلف ).- قاراندود ؛ اندوده به قار ( قیر ). ( از یادداشت مؤلف ).
- قیراندود ؛ اندوده به قیر.
- گچ اندود ؛ اندوده به گچ.
- گل اندود ؛ اندوده به گل.
- مشک اندود ؛ اندوده به مشک.بیشتر بخوانید ...