دگر هرکجا رسم آتشکده ست
که بی هیربد جای ویران شده ست
بباید همی آتش افروختن
بدان نام نیکو بیندوختن.
فردوسی.
زرد گلان شمع برافروختندسرخ گلان یاقوت اندوختند.
منوچهری.
و هرگز مال نیندوختی و جز بر بهیمه مصری ننشستی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 117 ).مرد، همدم آنگه اندوزد که آید در عدم
موم از آتش آنگه افروزد که دارد ریسمان.
خاقانی.
پانزده مربط فیل که او را از بهر ذخیره ایام و عدت اوقات خصام اندوخته بود، بستد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 336 ). اتباع او عامه مردم را زبون گرفتند و برایشان کیسه ها دوختند و از ایشان مال بسیار اندوختند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). نه پیش از تو بیش از تو اندوختند
به بیداد کردن جهان سوختند.
( بوستان ).
|| ذخیره کردن. پس انداز کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : هوی و هوس خرمنش سوخته
جوی نیکنامی نیندوخته.
( بوستان ).
ترک دنیا بمردم آموزندخویشتن سیم و غله اندوزند.
( گلستان ).
دوکس رنج بیهوده بردند... یکی آنکه اندوخت و نخورد و دیگر آنکه آموخت و نکرد. ( گلستان ).دل بسی خون بکف آورد ولی دیده بریخت
اﷲ اﷲ که تلف کرد و که اندوخته بود.
حافظ.
ز شادی برجهم هر دم چو گندم برسر تابه گر آن خط دانه دلها چو مور اندوختن گیرد.
کمال خجندی.
هرچه از عقل و علم و دین اندوخت آتش عشق آن نگارین سوخت.
سراج الدین راجی ( از فرهنگ سروری ).
گر نخواهی تو نور علم اندوخت بتنور اثیر خواهی سوخت.
؟.
|| بهره بردن. سود بردن. انتفاع. ( فرهنگ فارسی معین ). || قرض واپس دادن. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). وام گزاردن. ( فرهنگ میرزا ابراهیم ) ( شرفنامه منیری ) . وام واپس دادن. ( ناظم الاطباء ). || واگزاردن. واپس گزاردن. ( مؤید الفضلاء ).