مرا خود ز گیتی همی بود و بس
چه انده گسار و چه فریادرس.
فردوسی.
ببین نیک تا دوستدار تو کیست خردمند و انده گسار تو کیست.
فردوسی.
نیارا همی بود [ دختر ایرج ] انده گساربماند ز درد پسر یادگار.
فردوسی.
بدو گفت خسرو چه گفتی بگوی نه انده گساری نه پیکارجوی.
فردوسی.
گفتم کانده گسار من بره اندرخدمت میر است گفت محکم کاری.
فرخی.
چون بره انده گسار با تو نباشدانده و تیمار خویش با که گساری.
فرخی.
بروز انده گسارم آفتاب است که چون رخسار تو با نور و تاب است
بشب انده گسارم اخترانند
که چون بینم بدندان تو مانند
خطا گفتم نه آن اندوه دارم
که باشد هرکسی انده گسارم.
( ویس و رامین ).
وگر انده از برف بودت مجوی ز مشکین صبا بهتر انده گسار.
ناصرخسرو.
کسی را که رود و می انده گساردبود شعر من هرگز انده گسارش ؟
ناصرخسرو.
هرگز از هیچ اندهم انده نبودکز جهان انده گساری داشتم.
خاقانی.
کو دلی کانده گسارم بود و بس از جهان زو بوده ام خوشنود بس .
خاقانی.
انده گسار من شد و انده بمن گذاشت وامق چه کرد زانده عذرا من آن کنم.
خاقانی.
خند خندان بستد و بر لب نهادجام می آن همچو می انده گسار.
سیدحسن ( از آنندراج ).
و رجوع به اندوه گسار شود.