اندمه

لغت نامه دهخدا

اندمه. [ اَ دَ م َ / م ِ ] ( اِ ) یاد آوردن بود غم گذشته را چون شوق. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 495 ). بیاد آوردن غمهای گذشته. ( از برهان قاطع ) ( از سروری ) ( از رشیدی ) ( از فرهنگ اوبهی ) ( از انجمن آرا ) ( از صحاح الفرس ) ( از آنندراج ). یادآوری غمهای گذشته. ( ناظم الاطباء ). به اصطلاح امروزی درد دل گفتن. ( از یادداشت مؤلف ) :
بهترین یاران و نزدیکان همه
نزداو دارم همیشه اندمه .
رودکی. ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 495 و احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1092 ).

فرهنگ معین

(اَ دَ مَ ) (اِ. ) اندوهه ، شرح و بیان سرگذشت ها و حوادث ناگوار.

فرهنگ عمید

یادآوری اندوه های گذشته، با خود درد دل کردن، شرح و بیان وقایع و سرگذشت های ناگوار.

گویش مازنی

/andeme/ فرد لاابالی و بی قید - بی بند و بار

پیشنهاد کاربران

در جاجرم خراسان بیشتر به معنی آرزوی دور و دراز هست
این همان برابر پارسی نوستالژی می باشد.
اگر این یاد و خاطره از روی غم و حسرت باشد میگویند اَندَمه و اما اگر از این حالت بدور باشد و حالتی کلی را بیانگر باشد از یادمانه باید بهره جست.
ما در مازندرانی از این کلمه استفاده می کنیم و یه معنی " اشتیاق" است

بپرس