اندمال

لغت نامه دهخدا

اندمال. [ اِ دِ ] ( ع مص ) به شدن و نیکو گردیدن ریش. ( ناظم الاطباء ). به شدن زخم و جراحت. ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). به شدن. بهبود یافتن ( زخم ). سر بهم آوردن ( جراحت ). ( فرهنگ فارسی معین ). بهتر شدن خستگی و ریش. مندمل شدن قرحه. جوش خوردن. ( یادداشت مؤلف )؛ اندمل الجرح ؛ به شد و نیکو گردید. ( منتهی الارب ). || ( اِمص )بهبود. سربهم آوردگی. ( فرهنگ فارسی معین ) : سلطان را خود از صدمه ای که بر رخسار بخت او لطمه ای بود هنوز هیچ اندمال حاصل نشده. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) به شدنبهبود یافتن (زخم ) سر بهم آوردن (جراحت ). ۲ - ( اسم ) بهبود سر بهم آوردگی .

فرهنگ معین

(اِ دِ ) [ ع . ] (مص ل . ) بهتر شدن ، بهبود یافتن .

فرهنگ عمید

خوب شدن و بهبود یافتن زخم و جراحت.

پیشنهاد کاربران

به هم آمدن زخم، بهبودی خستگی
( . . . جروح کهنه را اندمال [بوَد] ) ( مقامات حمیدی، فی التصوف )

بپرس