اندماج

لغت نامه دهخدا

اندماج. [ اِ دِ ] ( ع مص ) درآمدن در چیزی و استوار شدن در آن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). داخل شدن در چیزی و مستحکم شدن در آن. ( از اقرب الموارد ). در رفته شدن بچیزی و درآمدن و استوار شدن بجایی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || مدور گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گرد شدن. مدور شدن. ( یادداشت مؤلف ). || در اصطلاح حکما به معنی تکاثف و مقابل تخلخل است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به تخلخل و تکاثف شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - در آمدن در امری داخل شدن. ۲ - استوار شدن .

فرهنگ عمید

۱. درآمدن در کاری یا امری.
۲. داخل شدن به درون چیزی.
۳. استوار شدن.

پیشنهاد کاربران

بپرس