اندرز

/~andarz/

مترادف اندرز: پند، تذکیر، توصیه، سفارش، عبرت، موعظه، نصیحت، وصیت، وعظ

معنی انگلیسی:
admonition, advice, counsel, precept, recommendation, exhortation, (piece of) advice

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

اندرز. [ اَ دَ ] ( اِ ) پند. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). نصیحت. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( فرهنگ سروری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ) ( غیاث اللغات ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). موعظت. وعظ. عظه. نصح. تذکیر. ذکری. ( یادداشت مؤلف ) :
بسوی خراسان فرستادشان
بسی پند و اندرزها دادشان.
فردوسی.
مگر بشنود پند و اندرزتان
بداند سرمایه و ارزتان.
فردوسی.
هر آن کس کز اندرزمن درگذشت
همه رنج او پیش من باد گشت.
فردوسی.
همه هرکه ایدر در این مرز من
کجا گوش دارید اندرز من.
فردوسی.
بزنهار مرد و به افغان سپهر
به اندرز ماه و بفریاد مهر.
( گرشاسب نامه ص 131 ).
همه اندرز من بتو اینست
که تو طفلی و خانه رنگین است .
سنایی.
نویسد یکی نامه سودمند
بتأیید فرهنگ و رای بلند.
مسلسل باندرزهای بزرگ
کزو سازگاری کند میش و گرگ.
نظامی.
وگر من با توام چون سایه با تاج
بدین اندرز رایت نیست محتاج.
نظامی.
بدان ماند اندرز شوریده حال
که گویی بکژدم گزیده منال.
سعدی.
آنگاه گشود لب به اندرز
انگیخت سخن بدلنشین طرز.
فیضی ( از آنندراج ).
- اندرزگونه ؛ اندرزمانند :
مرا طبیب دل اندرزگونه ای کرده ست
کز این سواد بترس از حوادث سودا.
خاقانی.
|| وصیت. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( غیاث اللغات )( شرفنامه ) ( فرهنگ اوبهی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) ( دهار ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). وصایت. وصاة. ( از منتهی الارب ). آخرین وصیت. ( ناظم الاطباء ). وصیت کردن. ( مؤید الفضلاء ). سفارش. وصیت میت.وصیت که برای پس از مرگ کنند. ( یادداشت مؤلف ) :
برادر چو بشنید چندی گریست
چو اندرز بنوشت سالی بزیست
برفت و بماند آن سخن یادگار
تو اندر جهان تخم زفتی مکار.
فردوسی.
پس ایزدگشسب آنچه اندرز بود
بزمزم همی گفت و موبد شنود.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پند، نصیحت، وصیت
( اسم ) ۱ - پند نصیحت . ۲ - وصیت .

فرهنگ معین

(اَ دَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - پند، نصیحت . ۲ - وصیت .

فرهنگ عمید

۱. پند، نصیحت.
۲. وصیت.
۳. حکایت.

جدول کلمات

پند

مترادف ها

sermon (اسم)
خطابه، موعظه، اندرز، گفتار، خطبه، وعظ

counsel (اسم)
مشورت، اندرز، رایزنی، تدبیر، مصلحت اندیشی، مشاوره دو نفری

advice (اسم)
خبر، اگاهی، نصیحت، مشورت، اندرز، نظر، پند، رایزنی، مصلحت، صوابدید، اطلاع

monition (اسم)
اگاهی، اندرز، اخطار

axiom (اسم)
اندرز، پند، اصل، اصل موضوعه، بدیهیات، قاعده کلی، حقیقت اشکار، قضیه حقیقی، حقیقت متعارفه، اصل عمومی

motto (اسم)
اندرز، پند، شعار، حکمت، سخن زبده

فارسی به عربی

خطبة , شعار , مستشار , نصیحة

پیشنهاد کاربران

واژه اندرز
معادل ابجد 262
تعداد حروف 5
تلفظ 'andarz
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: handarz]
مختصات ( اَ دَ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی 'andarz
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
افسوسانه بریخت ساده بیان کردید.
پند را در سپند و گوسپند میبینیم و همچنین سپنتا که امروزه بسیار کاربرد دارد به چم پاک است پس . . .
سپند = س پند = آنچه از پند ( پاکی ) آمده
گوسپند = گونه اای از گاوسانان که پاک ( یا مقدس ) است
...
[مشاهده متن کامل]

سپنتا = چیزی یا کسی که بسیار پاک است.
و در ته کار پند ( همان پنت کهن ) = پاکی
اما اندرز
اندرز = اند درز که درز خود چندین چمار دارد
1 - رخنه یا شکاف
2 - گسترش یا پخش شدن = معروف شدن ( درز پیدا کردن سخن )
=> اندرز =اند ( and یا همان و ایرانی که به چم ضرب یا کثرت بخشیدن است ) درز ( رخنه ) =>
اندرز = بسیار شناساندن ( معروف سازی ) که همان امر به معروف است و در معروف سازی خوبی ها را به یکدیگر می شناسانند پس درز سخن = گسترش و مباحثه جهت شناسایی و معروف سازی به یکدیگر بوده و اندرز = امر به معروف

سخن باارزش، پند آموز
پند، تذکیر، توصیه، سفارش، عبرت، موعظه، نصیحت، وصیت، وعظ
نصیحت
اندرز در معنی هشدار و بازداشتن است و پند در معنی نصیحت و راه نمایی!. . . پند و اندرز دادن یعنی ایراد سخنی که هم تشویق به کاری می کند و هم هشدار نسبت به حالتی می دهد. اما ، عوام هر دو را یکی فرض می کنند. . !

بپرس