نوشتند نامه به ارجاسب زشت
هم اندرخور آن کجا او نوشت.
دقیقی.
بشاه جهان گفت زردشت پیرکه در دین ما این نباشد هژیر
که تو باژ بدهی بسالار چین
نه اندرخور آید به آیین و دین.
دقیقی.
بدرگه فرست آنکه اندرخورست ترا کردگار جهان یاور است.
فردوسی.
چو نیکی کنی نیکی آیدبرت بدی را بدی باشد اندرخورت.
فردوسی.
اگر ما گنهکار و بدگوهریم بدین پادشاهی نه اندرخوریم.
فردوسی.
گرت چیزی اندرخور شهریارفزونی بود آید او را بکار.
اسدی.
اگر داد خواهیم در نیک و بدبدادیم معذور و اندرخوریم.
ناصرخسرو.
گفتم هنر پدید کن اندرخور جواب گفتا که در جواب پدید آورد هنر.
ناصرخسرو.
من اندرخور بندگی نیستم وز اندازه بیرون تودرخورد من.
سعدی.
و رجوع به اندرخورا و اندرخورد و اندرخوردن و درخور شود.