اندر گرفتن

لغت نامه دهخدا

اندر گرفتن. [ اَ دَ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) شروع کردن. آغاز کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). بورزیدن. ( یادداشت مؤلف ) : پس چون این پسر [ اسماعیل ] بیامد از این کنیز [ هاجر] ساره را خشم آمد و رشک زنانش بجنبید و شکیبایی نتوانست کردن جنگ و پرخاش اندر گرفت. ( تاریخ بلعمی ).
ورا پهلوان زود در برگرفت
زدیر آمدن پوزش اندر گرفت.
فردوسی.
همه غارت و کشتن اندر گرفت
همه بوم و بر دست بر سر گرفت.
فردوسی.
بسی با دل اندیشه اندر گرفت.
فردوسی.
مهان را همه شاه در برگرفت
زبدها خروشیدن اندرگرفت.
فردوسی.
هارون صره ای هزار دینار بیرون کرد و پیش وی نهاد... فضیل گفت یا امیرالمؤمنین این پندهای من ترا هیچ سود نداشت هم از اینجا جور اندر گرفتی و بیدادگری را پیشه کردی. ( هجویری ). چندین هزار مرد از صناعان گوناگون با همه ساز و آلات فراز آورد و بنا اندر گرفت. ( مجمل التواریخ ).
- راه اندرگرفتن ؛ راه بسویی گرفتن یا راه جایی را پیش گرفتن :
درم داد و از سیستان برگرفت
سوی بلخ بامی ره اندرگرفت.
فردوسی.
وزآنجا شتابان ره اندرگرفت
بنخجیر کردن کمان برگرفت.
( گرشاسبنامه ص 232 ).
همانگاه با او ره اندر گرفت
سیه بادکردار تک برگرفت.
( گرشاسبنامه ص 85 ).
|| احاطه کردن چیزی را. ( یادداشت مؤلف ). احاطه زدن در دور چیزی. شامل شدن : رحمت ایزد تعالی ایشان را اندرگرفت. ( تاریخ سیستان ). دختران عبدمناف گرد من اندرگرفتند. ( تاریخ سیستان ). || آبستن شدن. ( یادداشت مؤلف ) : محوایله اندرگرفت بقدرت باری تعالی. ( تاریخ سیستان ). و رجوع به گرفتن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) شروع کردن آغاز کردن .

پیشنهاد کاربران

اندر گرفتن ؛شروع کردن. مشغول شدن :
پدر زال را تنگ در بر گرفت
شگفتی خروشیدن اندرگرفت.
فردوسی.

بپرس