گاو لاغر بزاغذ اندرکرد
توده زر بکاغذ اندرکرد.
( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
آبی را بپزند و میان او پاک کنند و بجایگاه دانه عسل اندر کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). گویند توتل... چیزی همی خورد زمین آن نمک بود لقمه از دستش بیفتاد از زمین برگرفت و بخورد طعم آن خوشتر یافت از آن بفرمود تا برگرفتند و بخوردنی اندر کرد و این رسم بماند. ( مجمل التواریخ ).