چه باشد گر چو من در شهر مداحی دوده دارد
ز مدح اندرنماند هرکه از رادی سپه دارد.
فرخی.
اما شرط اندرین کتاب پارسی است مگر جایی که اندرمانیم و پارسی یافته نشود. ( تاریخ سیستان ). ملک چین اندرماند بکار وی که سپاهی عظیم داشت. ( مجمل التواریخ ). || ماندن. حرکت نکردن. قرار گرفتن : جهد کن تا زمین را چنان هموار و راست کنی که چون بر وی آب ریزی اندرماند و بهمه سویها راست شود. ( التفهیم بیرونی ). و رجوع به ماندن شود.