اندر دمیدن

لغت نامه دهخدا

اندردمیدن. [ اَ دَ دَ دَ ] ( مص مرکب ) دمیدن. فوت کردن در چیزی :
نونداسب او بوی اسبان شنید
خروشی برآورد و اندردمید.
فردوسی.
همه را بکوبند و بپزند و اندردمند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). صفت دارویی که اندردمند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و رجوع به دمیدن شود.

فرهنگ فارسی

دمیدن . فوت کردن در چیزی

پیشنهاد کاربران

بپرس