اندردمیدن. [ اَ دَ دَ دَ ] ( مص مرکب ) دمیدن. فوت کردن در چیزی : نونداسب او بوی اسبان شنید خروشی برآورد و اندردمید.فردوسی.همه را بکوبند و بپزند و اندردمند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). صفت دارویی که اندردمند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و رجوع به دمیدن شود.