اندخسیدن

لغت نامه دهخدا

اندخسیدن. [ اَ دَ دَ ] ( مص ) حمایت نمودن و پشتی کردن و پناه دادن. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) ( از مؤید الفضلاء ). || ( مص ) پناه گرفتن. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ میرزا ابراهیم ) ( فرهنگ سروری ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). عوذ. عیاذ. تعوذ. ( منتهی الارب ). پناه جستن. استعاذه. ( یادداشت مؤلف ): ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه از دست غلامی شربتی خورد و آنگاه بدانست که نه از وجد است انگشت به حلق فرو برد تاقی کرد و بیم آن بود که از رنج سختی آن روح از وی جدا شدی و گفت بار خدایا بتو می اندخسم از آن قدر که اندر رگها بماند و بیرون نیامد. ( کیمیای سعادت ). و چون شانزده ساله شد پدر وی را زن دهد و دست وی گیرد و گوید ادب کردم و قرائت بیاموختم و زن دادم بخدای تعالی می اندخسم از فتنه تو در دنیا و از عذاب تو در آخرت. ( کیمیای سعادت ).

فرهنگ معین

(اَ دَ دَ ) (مص م . ) ۱ - پناه دادن ، پشتیبانی کردن . ۲ - پناه گرفتن .

فرهنگ عمید

پناه گرفتن.

پیشنهاد کاربران

بپرس