انخراط
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
۲. باریک و لاغر شدن تن.
پیشنهاد کاربران
و باعلام حال کوچلک و انخراط او در زمره حشم و جمله خدم پادشاه جهانگیر ایلچی فرستاد. ( تاریخ جهانگشای جوینی )
انخراط: خراشیدن، شکست دادن سطحی نه بر قاعده استیصال.
انخراط: خراشیدن، شکست دادن سطحی نه بر قاعده استیصال.
سر نهادن