انحماق

لغت نامه دهخدا

انحماق. [ اِ ح ِ ] ( ع مص ) گول و بی عقل گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). احمق شدن. ( از اقرب الموارد ). || کار احمقانه کردن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ). || خوار گردیدن. || تواضع کردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || کهنه شدن جامه. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). اخلاق. ( از اقرب الموارد ). یقال : انحمق الثوب. || کاسد شدن بازار. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). کساد شدن بازار. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). یقال : انحمق السوق. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران