بخت موالی تو سوی ارتفاع
بخت مخالف تو سوی انحدار.
فرخی.
ایشان را بخواند مقدمان قلعه تمرد نمودند و از انحدار اباء تمام کردند. ( جهانگشای جوینی ). بعد از آن جغتای و اوکتای با لشکری چون سیل در انحدار و مانند عاصفات ریاح در اختلاف. ( جهانگشای جوینی ).چو گوی زرد ز پیروزه گنبدی خورشید
ز بیم چرخ سوی مغرب انحدار گرفت.
؟.
|| آماسیدن پوست ؛ انحدر جلده. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). تورم و غلیظ شدن پوست. ( از اقرب الموارد ). برآماهیده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || هضم شدن. گذشتن. ( یادداشت مؤلف ): و خبزه [ خبزالسلت ] اذابرد... یبطی انهضامه و انحداره. ( ابن البیطار ).- بطی الانحدار ؛ دیرگذر. دیرگذار. ( یادداشت مؤلف ).
|| ( اِ ) فرودآمدگی. ( ناظم الاطباء ).