پریچهره هر روز صد چنگ زن
بشادی بدرگه شدی انجمن.
فردوسی.
چو نزدیک کاوس شد پیلتن همه سرفرازان شدند انجمن.
فردوسی.
همه نامداران شدند انجمن چو دستان و چون قارن رزم زن.
فردوسی.
سپه سر بسر بر در پیلتن ز کشمیر و کابل شدند انجمن.
فردوسی.
- انجمن شدن بر کسی یا چیزی ؛ بدوراو جمع شدن. در گرد وی فراهم آمدن و بر او جمع شدن : در کاخ بگشاد فرزند شاه
بر او انجمن شد ز هر سو سپاه.
فردوسی.
بخاک اندر آمد سر تاجداربر او انجمن شد فراوان سوار.
فردوسی.
چو ضحاک بر تخت شد شهریاربرو سالیان انجمن شد هزار.
فردوسی.
در جادوییها به افسون ببست بر او سالیان انجمن شد دو شست.
فردوسی.
همه خیل کابل شدند انجمن بر آن کشته پیلان پولادتن.
( گرشاسب نامه ).