روانم روان گو پیلتن
مگر باز بیند بدان انجمن.
فردوسی.
بدان انجمن شد دلی پر سخن زبان پر ز گفتارهای کهن.
فردوسی.
بدو گفت شاها تو از خون من ستایش نیابی به هر انجمن.
فردوسی.
بدوگفت پرورده پیلتن سرافراز باشد به هر انجمن.
فردوسی.
آنجایگاه کانجمن سرکشان بودتو بو فلانی آندگران ابنه و بنی.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 114 ).
همه کار مردان ابا داد کن سخنشان به هر انجمن یاد کن.
اسدی.
مرد دانا راچو بر دلها سخن باید نوشت خود قلم باشد زبان اندر میان انجمن.
ناصرخسرو.
نامه بی مهر چون سر بی کلاه بود و سر بی کلاه انجمن را نشاید. ( نوروزنامه ).در انجمنی نشسته دیدم دوشش
نتوانستم گرفت در آغوشش
صد بوسه زدم بزلف عنبرپوشش
یعنی که حدیث میکنم در گوشش.
عین القضاة همدانی.
این همه ، در مشکلات وحدانیت حق مستدلان و معللان اند و در انجمن بندگی مسبحان و مهللان. ( مقامات حمیدی ).میان انجمن ناگفتنی بسیار میماند
من دیوانه را تنها برید آخر بدیوانش.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 624 ).
ائمه معرفت و هدایت در انجمن وی ناظر و واقف. ( ترجمه تاریخ یمینی ).سبک پرده ز روی کار برداشت
میان انجمن آواز برداشت.
نظامی.
کرد رسوایش میان انجمن تا که واقف شد ز حالش مرد و زن.
مولوی.
گر سخن کش یابم اندر انجمن صد هزاران گل برویم زین چمن.
مولوی.
میان انجمن از لعل او چو آرم یادبیشتر بخوانید ...