انجم

/~anjom/

مترادف انجم: اختران، ستارگان، سها، کوکب ها

لغت نامه دهخدا

انجم. [ اَ ج ِ ] ( اِ ) خرد و عقل. ( ناظم الاطباء ). ورجوع به انجم داد شود .
- پادشاه انجم سپاه ؛ پادشاهی که عقل و خرد سپاه اوست. ( ناظم الاطباء ) .

انجم. [ اَ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ نجم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ستارگان. اختران. ستاره ها. اخترها :
خجل گشتند انجم پاک چون پوشیده رویانی
که مادرشان ببیند روی بگشاده مفاجایی.
ناصرخسرو.
هموشد فاعل افلاک و انجم
همو بحر محیط و جان مردم.
ناصرخسرو.
اهل هنر بجمله بکردار انجمند
تو در میان اهل هنر بدر انجمی.
سوزنی.
نور دین ای بنور رای و ضمیر
بر افاضل چو مه بر انجم میر.
سوزنی.
صحن فلک از نران انجم
ماند رمه مضمران را.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 33 ).
انجم و افلاک بگشتن درند
راحت و محنت بگذشتن درند.
نظامی.
ذره ای است انجم ز خورشید رخت
نقطه ای است افلاک از پرگار تو.
عطار.
دارد فلک ز انجم تخم هزار آفت
اما چو گریه ما تخم شرر ندارد.
کلیم ( از آنندراج ).
ز صبح دانه انجم تمام میسوزد
بهیچ شوره زمین تخم پاک خویش مریز.
صائب ( از آنندراج ).
از جنون شوری ببازار جهان انداختم
شیشه انجم ز طاق آسمان انداختم.
میرناصرعلی ( از آنندراج ).
ای ذات تو شمس و ذاتها انجم
ای ملک توکل و ملکها اجزا.
؟
- انجم فساردن [ ظ: فشاردن ] ؛ حکم کردن و شتابیدن. ( مؤید الفضلاء ).و رجوع به انجم افشردن شود:
- پرانجم ؛ پرستاره :
ای خواجه چو در مدح تو من شعر فتالم
از معنی باشد چو سماوات پرانجم.
بدری ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
- شاه انجم ؛ خورشید :
شاه انجم خادم لالای اوست
خدمت لالاش از آن خواهم گزید.
؟
- امثال :
انجم گردون شمردن کی طریق اعور است . امیر علیشیر. ( از امثال و حکم مؤلف ج 1 ص 290 ).

انجم. [ اَ ج ُ ] ( اِخ ) علی اکبرخان پسر محمدتقی خان شاعر و صاحب کمالات بود. در جوانی در اصفهان تحصیل کرد و در نزد حاجی محمدحسین صدر والی اصفهانی تقرب یافت و محرم اسرار او شد و پس از درگذشت پدر بشیراز آمد وبجای پدر بحکومت ایل نفر و بهارلو برقرار گردید و در زمان فریدون میرزا حاکم فارس در سالهای 1253 تا 1255 هَ. ق. منصب ایشک آقاسی باشی داشت و به سال 1269درگذشت. دیوان شعر داشته که اکنون در دست نیست. داستان رستم و سهراب را بنظم آورده که پنجاه و سه بیت از آن در فارسنامه ناصری نقل شده. از آن جمله است :بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ستارگان، جمع نجم
( اسم ) جمع نجم ستارگان اختران .
میرزا محمد مستوفی پسر میرزا عبد الله مستوفی از شاعران قرن سیزدهم بود ٠ انجمن چهارم شخص هفتم به نقل فرهنگ ٠

فرهنگ معین

(اَ جُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ نجم ، ستارگان .

فرهنگ عمید

= نجم

گویش مازنی

/anjem/ مرتعی در کجور & هیزم یا چوب نیمه خشک

واژه نامه بختیاریکا

( اَنجُم ) بی سر اَنجُم
( انجَم ) صمغ

پیشنهاد کاربران

ستارگان معنی انجم
جمع ستاره ، ستارگان
- قنادیل چرخ ؛ کنایه از ستارگان باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) .
روشنان فلک. [ رَ ش َ ن ِ ف َ ل َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه ازستاره ها باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) :
ایا شهی که بهر لحظه روشنان فلک
نهند پیش تو بر خاک تیره پیشانی.
ظهیر فاریابی ( از شرفنامه ٔ منیری ) .
...
[مشاهده متن کامل]

روشنان فلکی را اثری در ما نیست
حذر از گردش چشم سیهی باید کرد.
نشاط اصفهانی.

- جواهر علویه ؛ ستارگان. ( ناظم الاطباء ) .
انجم /ستارگان
انجم/اختران
انجم /ستارگان زیاد
انجم یعنی جمع نجم که معنی ستارگان را دارد💙
نجم:ستاره💜
انجم:ستارگان💙
جمع ستارگان
ستاره ها

ستاره
انجم:ستارگان
انجم:اختران
انجم:سها
انجم:کوکب ها
جم ستارگان
ستارگان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس