انجراد

لغت نامه دهخدا

انجراد. [ اِ ج ِ ] ( ع مص ) برهنه گردیدن. || دراز گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || انجرد فی السیر؛ ای مضی فیه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گذشتن درسیر. ( یادداشت مؤلف ). بگذشتن در رفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || کوتاه و تنک موی شدن. ( آنندراج ). کوتاه و تنک موی گردیدن اسب. || دراز و طویل گشتن سیل. || سوده گردیدن جامه. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). کهنه شدن جامه. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

برهنه گردیدن . دراز گردیدن . گذشتن در سیر . کهنه شدن جامه .

پیشنهاد کاربران

بپرس