انجامیدن


معنی انگلیسی:
culminate, do, eventuate, result, to (come to an) end, to be accomplished, vi. to lead

لغت نامه دهخدا

انجامیدن. [ اَ دَ ] ( مص ) بنهایت رسیدن و آخرشدن کار. ( آنندراج ). آخرشدن و بنهایت رسیدن. ( فرهنگ رشیدی ). آخرشدن. ( مؤید الفضلاء ) ( شرفنامه منیری ). منتهی گشتن و به آخر رسیدن و بپایان آمدن کار و تمام شدن. ( ناظم الاطباء ) :
چو انجامیده شد گفتار رامین
چو باد از پیش اوبرگشت آذین.
( ویس و رامین ).
بنگر که جهانت چون بینجامد
هر روز تو کار نو چه آغازی.
ناصرخسرو.
در یک هفته سه انقلاب بدین نسق انجامید. ( بدایعالازمان ). || منتهی شدن. منجر شدن. کشیدن. ( یادداشت مؤلف ) :
و گر ایدون ببن انجامدمان نقل و نبید
چاره هر دوبسازیم که ما چاره گریم.
منوچهری.
حال بدان انجامید کی سیاوش بترکستان افتاد از ترس پدر و آنجا کشته شد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 41 ). خاتمت بهلاک و ندامت انجامد. ( کلیله و دمنه ). آن فتنه بدان انجامید که هفت هزار کشته شدند. ( سندبادنامه ص 203 ).چون کار به انجام رسید و خلوت به اتمام انجامید. ( سندبادنامه ص 131 ).
پیش از آنم که بدیوانگی انجامد کار
معرفت پند همیدادنمی پذرفتم.
سعدی.
بوسه بر سر و روی هم دادیم و فتنه بیارامید و خصومت بصلح انجامید. ( گلستان ). درویش بی معرفت نیارامد تا فقرش بکفر انجامد. ( گلستان ). فی الجمله امکان موافقت نبود بمفارقت انجامید. ( گلستان ). اگر او دانا بودی کار او با نادانان بدین غایت نینجامیدی. ( گلستان سعدی ). اگر در آغاز کار سخنهای پیوسته نوشتن را خواهی که درآموزی دشخوار بود و بمقصود نینجامد. ( جاودان نامه افضل الدین کاشانی ). چون میانه ما و شما بدین انجامید از میانه شما بیرون رویم. ( تاریخ قم ص 255 ). || انجام یافتن. اجرا شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( مص ) تمام کردن. ( ناظم الاطباء ). به آخر رساندن کاری. ( از شعوری ج 1 ورق 123 الف ). بنهایت رسانیدن. بپایان بردن. کشانیدن. منجر گردانیدن :
چه باشی تو ایمن زگردون پیر
که فرجام انجامدت ناگزیر.
فردوسی.
همی این چرخ بی انجام عمرت را بینجامد
پس اکنون گر تو کار دین نیاغازی کی آغازی.
ناصرخسرو.
ره انجام و دل اندر خرمی دار
که وقت خرمی این دیار است.
مسعود سعد ( از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 118 الف ).
|| پرداختن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

انجام یافتن، انجام شدن، به پایان رسیدن، پایان یافتن
( مصدر ) ( انجامید انجامد خواهد انجامید انجامنده انجامیده انجامش ) انجام یافتن اجرا شدن .

فرهنگ معین

(اَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - پایان گرفتن . ۲ - اجرا شدن . ۳ - منجر شدن .

فرهنگ عمید

به پایان رسیدن، پایان یافتن.

پیشنهاد کاربران

culminate in/with something
lead up to something
افتادن=
منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . || بچشم آمدن. بنظر آمدن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : اندر نواحی داراگرد کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی و از او خوانها کنند، نیکو افتد. ( حدودالعالم ) .
...
[مشاهده متن کامل]

بپرس