چو انجامیده شد گفتار رامین
چو باد از پیش اوبرگشت آذین.
( ویس و رامین ).
بنگر که جهانت چون بینجامدهر روز تو کار نو چه آغازی.
ناصرخسرو.
در یک هفته سه انقلاب بدین نسق انجامید. ( بدایعالازمان ). || منتهی شدن. منجر شدن. کشیدن. ( یادداشت مؤلف ) : و گر ایدون ببن انجامدمان نقل و نبید
چاره هر دوبسازیم که ما چاره گریم.
منوچهری.
حال بدان انجامید کی سیاوش بترکستان افتاد از ترس پدر و آنجا کشته شد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 41 ). خاتمت بهلاک و ندامت انجامد. ( کلیله و دمنه ). آن فتنه بدان انجامید که هفت هزار کشته شدند. ( سندبادنامه ص 203 ).چون کار به انجام رسید و خلوت به اتمام انجامید. ( سندبادنامه ص 131 ). پیش از آنم که بدیوانگی انجامد کار
معرفت پند همیدادنمی پذرفتم.
سعدی.
بوسه بر سر و روی هم دادیم و فتنه بیارامید و خصومت بصلح انجامید. ( گلستان ). درویش بی معرفت نیارامد تا فقرش بکفر انجامد. ( گلستان ). فی الجمله امکان موافقت نبود بمفارقت انجامید. ( گلستان ). اگر او دانا بودی کار او با نادانان بدین غایت نینجامیدی. ( گلستان سعدی ). اگر در آغاز کار سخنهای پیوسته نوشتن را خواهی که درآموزی دشخوار بود و بمقصود نینجامد. ( جاودان نامه افضل الدین کاشانی ). چون میانه ما و شما بدین انجامید از میانه شما بیرون رویم. ( تاریخ قم ص 255 ). || انجام یافتن. اجرا شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( مص ) تمام کردن. ( ناظم الاطباء ). به آخر رساندن کاری. ( از شعوری ج 1 ورق 123 الف ). بنهایت رسانیدن. بپایان بردن. کشانیدن. منجر گردانیدن : چه باشی تو ایمن زگردون پیر
که فرجام انجامدت ناگزیر.
فردوسی.
همی این چرخ بی انجام عمرت را بینجامدپس اکنون گر تو کار دین نیاغازی کی آغازی.
ناصرخسرو.
ره انجام و دل اندر خرمی دارکه وقت خرمی این دیار است.
مسعود سعد ( از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 118 الف ).
|| پرداختن. ( ناظم الاطباء ).