بخت برادر کلید دولت او بود
زآن همه کارش بانتظام برآمد.
خاقانی.
زانفاس عمدةالدین در شرق و غرب بودبا امت استقامت و با ملت انتظام.
خاقانی.
- اعجاز انتظام ؛ آنچه انتظام آن اعجاز است. سخنی که از بسامانی و نیکویی در حد اعجاز است : بحفظ کلام اعجاز انتظام ملک علام و... تحریض می نمودند. ( حبیب السیر چ سنگی ج 3 جزو 4 ص 323 ).- انتظام برخاستن ؛ پریشان شدن :
بعهد دست تو گوهر چنان پریشان شد
که انتظام جواهر ز ریسمان برخاست.
حسین سنایی ( از آنندراج ).
|| بند و بست و توزک و دار و مدار. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح حکمت )عبارتست از آنکه نفس را تقدیر امور بر وجه وجوب و حسب مصالح نگاه داشتن ملکه شود. ( از نفایس الفنون از یادداشت مؤلف ).