انتخاب کردن. [ اِ ت ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) برگزیدن : هلاک مشرب صیاد دام بر دوشم که جای گل ز چمن بلبل انتخاب کند.
سلیم ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
برگزیدن
واژه نامه بختیاریکا
گِر نُهادن
جدول کلمات
برگزیدن
مترادف ها
single(فعل)
انتخاب کردن، برگزیدن
choose(فعل)
جدا کردن، پسندیدن، خواستن، گزیدن، انتخاب کردن، برگزیدن
chap(فعل)
زدن، خشکی زدن، ترکاندن، انتخاب کردن، شکاف دادن
elect(فعل)
انتخاب کردن، برگزیدن، رای دادن، فعالیت انتخاباتی کردن
select(فعل)
جدا کردن، گزیدن، انتخاب کردن، برگزیدن
opt(فعل)
انتخاب کردن، برگزیدن
pick out(فعل)
جدا کردن، انتخاب کردن
wale(فعل)
انتخاب کردن، راه راه کردن
فارسی به عربی
اختر , شاب , فرد , منتخب , منطقی
پیشنهاد کاربران
🇮🇷 واژه ی برنهاده: گزینش کردن 🇮🇷 یا برگزیدن
گزین کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) انتخاب کردن . برگزیدن . گزیدن . اصطفاء : ز لشکر گزین کرد پنجه هزار سوار و پیاده همه نامدار. فردوسی . گزین کرد شمشیرزن سی هزار همه نامدار از در کارزار. ... [مشاهده متن کامل]
فردوسی . گزین کرد ازیشان ده و دو هزار سواران اسب افکن نامدار. فردوسی . مرد را نهمار خشم آمد از این غاو شنگی رابه کف کردش گزین . طیان . با این بزرگی هر ضعیفی راه یابد سوی تو خویی گزین کردی چنانچون رادمردان گزین . فرخی . از آن پس چهل جفت یاره ز زر گزین کرد و صد گوشوار از گهر. اسدی . گزین کن جوانمردی و خوی نیک که این هر دو آن عادت مصطفی است . ناصرخسرو. چند کنی صحبت دنیا طلب صحبت یاری به از این کن گزین . ناصرخسرو. چهل پنجه هزاران مرد کاری گزین کرد از یلان کارزاری . نظامی . از این فیلسوفان گزین کرد هفت که بر خاطر کس خطایی نرفت . نظامی . تمامت خلایق را بشمار از شهر به صحرا آوردند و آنچه محترفه بود از آنجا گزین کرد. ( جهانگشای جوینی ) . واقعاتی دیده بودی پیش از این که خدا خواهد مرا کردن گزین . مولوی . || ترجیح دادن : دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت مر سپاهان را چه باید کرد بر غزنین گزین . فرخی . آزادگان ز بنده نوازی که در تو هست کردند بندگیت به آزادگی گزین . سوزنی . || وجین کردن . پیراستن تاک رز بود و گزین کردن کشت . فرخو کردن . ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) .
choose sth
نمایندگی دادن . . گماردن. . گماشتن . . گزینش کردن . . پسندکردن . . دست نشاندن. .