انبیر

لغت نامه دهخدا

انبیر. [ اَم ْ ] ( مص ) پر کردن ومملو گردانیدن. ( برهان قاطع ). پر کردن. ( شرفنامه منیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). انباشتن و پر کردن ، بدین معنی اماله انبار است. ( فرهنگ رشیدی ). || امر بدین معنی هم هست. ( برهان قاطع ). || پری و امتلاء. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) گل خشک و گل تر. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).گل سرخ خشک و تر هر دو. ( ناظم الاطباء ). گل خشک و تر. ( فرهنگ رشیدی ). و گفته اند از لغات اضداد است. ( انجمن آرا ). || گل و لای. ( ناظم الاطباء ). || کیش و مذهب و دین و آیین. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( از هفت قلزم ). آیین و مذهب. ( آنندراج ).

انبیر. [ اَم ْ ] ( اِخ ) قصبه گوزگانانست و شهری نیکوست و آبادان و جای بازرگانانست وبارگه بلخ و با نعمت بسیار است و بر دامن کوه نهاده است و از وی پوستهای گوزگانی خیزد که بهمه جان [ ظ: جهان ] ببرند. ( حدود العالم چ دانشگاه ص 97 ). بر وزن نخجیر، شهری است در جوزجان واقع میانه مرورود و بلخ ، یحیی بن زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام را در آن مقتول نمودند، و یمکن همان انبار خراسان باشد. ( مرآت البلدان ج 1 ص 99 ). در تتمة صوان الحکمه ( ص 97 ) در یک مورد ابوالحسن انباری ، انبیری آمده است ، از آنجا شاید حدس صاحب مرآت البلدان درست باشد.

فرهنگ فارسی

قصبه گوزگاناست و شهری نیکوست و آبادان و جای بازرگانانست و بارگه بلخ و با نعمت بسیارست و بر دامن کوه نهاده ست و از وی پوستهائ گوزگانی خیزد که به همه جا برند ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس