انبوه شدن


معنی انگلیسی:
accumulate, horde, mass, overgrow, snowball, to crowd, to luxuriate

لغت نامه دهخدا

انبوه شدن. [ اَم ْ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مجموع و فراهم آمدن. ( آنندراج ، ذیل انبوه ). در یک جا گرد آمدن و فراوان شدن :
چو دشمن ز هر سوی انبوه شد
فریبرز بر دامن کوه شد.
فردوسی.
بدشت اندرون لشکر انبوه شد
زمین از پی پیل چون کوه شد.
فردوسی.
از روی خدمت و بندگی پیش آیند و دیگر ولایتها خواهند که ما انبوه شده ایم.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 600 ).
چو انبوه شد لشکر بیکران
عدد خواست از نام نام آوران.
نظامی.
ز بس لشکر که بر خسروشد انبوه
روان شد روی هامون کوه در کوه.
نظامی.
لشکر و گنج شد بر او انبوه
این ز دریا گذشت و آن از کوه.
نظامی.
جماعتی از حشر که گریخته بودند... برسیدند و پناه بدو دادندو حشم او انبوه شد. ( جهانگشای جوینی ). کثاثة؛ انبوه شدن ریش. ( دهار ). هدر؛ نیک دراز گردیدن گیاه و انبوه و تمام شدن آن. کرثاة؛ انبوه شدن موی و جز آن. قَسْوَرَ النبت قسورةً؛ بسیار و انبوه شد گیاه. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

مجموع و فراهم آمدن . در یک جا گرد آمدن و فراوان شدن .

مترادف ها

congest (فعل)
متراکم کردن، انبوه شدن، گرفته کردن

flocculate (فعل)
انبوه شدن

overcrowd (فعل)
انبوه شدن، ازدحام کردن، بسیار شلوغ کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس