ای برادر چشم من زینها و زین عالم همه
لشکری انبوه بیند در رهی پر جوی و جر.
ناصرخسرو ( دیوان چ مینوی - محقق 173 ).
زین الدین علی با لشکری آراسته و انبوه برسید و بدر بغداد آمد. ( راحةالصدور راوندی ).ارکان دولت و انیاب مملکت و اعوان و انصار خویش را جمع کرد و با لشکری انبوه روی بدیار اسلام آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
چون بدر که سر برآرد از کوه
صف بسته ستاره گردش انبوه.
نظامی.
موسی علیه السلام درویش را دید از برهنگی بریگ اندر شده... دعا کرد... پس از چند روزی... مرو را دید گرفتار و خلقی انبوه برو گرد آمده. ( گلستان ).گهرهای مبیّن دید انبوه
نه در دریا شود حاصل نه در کوه.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
خضم ؛ جماعت انبوه. ( منتهی الارب ). جمّه ؛ جماعتی انبوه از مردمان که دیت خواند. ( منتهی الارب ). || پر ومملو. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ). پر. ( انجمن آرا ) : یکی قلعه بالای آن کوه بود
که آن حصن ازمردم انبوه بود.
فردوسی.
|| از بسیاری بهم پیوسته. ( مؤید الفضلاء ). پیچیده و درهم. ( ناظم الاطباء ). یک جا جمعشده و بهم پیوسته. ( فرهنگ فارسی معین ). کثیف و غلیظ. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). متکاثف. ملتف . درهم. مقابل تُنُک. ( یادداشت مؤلف ) : بابر اندر آمد ز هر سو غریو
بسان شب تار و انبوه دیو.
فردوسی.
وزآن دشت گریان سر اندرکشیدبانبوه گردان ترکان رسید.
فردوسی.
بازارها همه ناچیز شد و آب تا زیر انبوه زره قلعت آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262 ).بیشتر بخوانید ...