انبو

لغت نامه دهخدا

انبو. [ اَم ْ ب َ ] ( اِ ) در عباسی به سپستان گویند. ( از جنگل شناسی ج 1 ص 272 ).سپستان. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سپستان شود.

انبو. [ اَم ْ ] ( اِ ) انبوی. رجوع به انبوی شود.

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) در ترکیب بجای (انبوینده ) آید : دست انبوی زرد انبوی گل انبوی . ۲ - بوی دهنده (خوب یا بد ). ۳ - چیزی که بدبو باشد .

فرهنگ عمید

۱. = انبوییدن
۲. انبوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): دست انبو، گل انبو.

پیشنهاد کاربران

بکسر الف وسکون نون این واژه گویای این است که در ایران باستان میوه گرمسیری انبه پرورش می یافته حال به چه دلیل انقراض یافته والله اعلم چون تا بیست سال پیش بهترین ومرغوبترین خربزه جهان در روستای مسکن ما به
...
[مشاهده متن کامل]
عمل می آمد ولی اکنون خاک بیمار شده واثری از آن نیست چون واژه انبو از انبه گرفته شده وکسی را که از کاری که برایش ضرر دارد نهی میکنند او از سر لچ میگه دلم میخواد انجام بدم اختیار خودم را دارم پس اینجا ناهی میگوید انجام بده تا انبو بشی یعنی له و پوسیده بشی