نز انبهی تواند آمد بگوش بانگ
نز دیدگان تواند رفتن برون نظر.
مسعودسعد.
گوسفندان گر بروننداز حساب زانبهیشان کی بترسد آن قصاب ؟
مولوی.
بس سرای پر ز جمع و انبهی پیش چشم عاقبت بینان تهی.
مولوی.
ز انبهی برگ پنهان گشته شاخ ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ.
مولوی.
و رجوع به انبوهی شود.