انبس
لغت نامه دهخدا
انبس. [ اَم ْ ب َ ] ( ع ص ) ترشروی ، یقال هو انبس الوجه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
بله در گیلکی نیز به این ویژگی گیاهان با بخش های با فاصله نزدیک به هم و متراکم و یا غذای سفت و قوام گرفته مثل آش می گویند و فشردگی تراکم و این مفاهیم از آن برداشت می شود
انبس. ( "ا" با آوای زبر ) ، ( ص ) ، ( زبان مازنی ) . فشرده. گیاهانی که به گونه فشرده و بسیار کنار یکدیگر قرار میگیرند و به این فشرده گی "انبس" میگویند.