همی بود شاپور با باژ و ساو
فرستاد قیصر ده انبان گاو
پراز زرّ و دینارها قیصری
فزوده بر او چیزها برسری.
فردوسی.
بمال و قوت دنیا مشو غره چو دانستی که روزی آهوان بودند پر از آرد انبانها.
ناصرخسرو.
بدین نان ریزه ها منگر که شب دارد بدین سفره که از دریوزه عیسی است خشکاری در انبانش.
خاقانی.
کرد از آن برگها دو انبار پرتعبیه در میان بار شتر.
نظامی.
دیریست که این دو مرغ گستاخ انبان تو می کنندسوراخ.
نظامی.
باده در چنگ و بنگ در انبان گر نه دیوانه ای مشو جنبان.
اوحدی.
بعد از آن گفتش که ای سالار حرچیست اندر دست این انبار پر؟
مولوی.
خوان بزرگان اگرچه لذیذ است خورد انبان خود بالذت تر. ( گلستان ). و انبان حیله و تزویر لبریز. ( مجالس سعدی ).کای فرومایه این چه دندانست
چند خایی لبش ؟ نه انبانست.
سعدی.
مرائی که چندین ورع می نمودچو دیدند هیچش در انبان نبود.
( بوستان ).
سینه خالی ز مهر گلرخان کهنه انبانی بود پراستخوان.
بهائی.
چو برهان سخن دانی سخن گفتن بود الحق از انبان در میان چیزی چرا نارد که آن دارد.
منیری ( ازشرفنامه ).
مسافر که نانش در انبان بودبرو راه دشوار آسان بود.
هاتفی ( از شعوری ج 1 ورق 123 الف ).
گر آب ناشتا خورد از نیستی خضرزانبان کهنه ناورد این سفله نان برون.
مسیح کاشی ( از آنندراج ).
کِفْت ؛ انبان استوار که چیزی را ضایع نکند. انبان ستبر؛ اندرانی. قَرَع ؛ انبان کوچک یا انبان فراخ شکم که در آن طعام می نهند. هَیْل ؛ فروریختن آرد را در انبان بی وزن و کیل. ( از منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...