گشاده بر ایشان بود راز من
بهر کار باشند انباز من.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 67 ).
خداوند بی یار و انباز و جفت ازو نیست پیدا و پنهان نهفت.
فردوسی.
یکی نیست جز داور کردگارکه او را نه انباز و نه جفت و یار.
فردوسی.
سپاس از خدا ایزد رهنمای که از کاف و نون کرد گیتی بپای
یکی کش نه آزو نه انباز بود
نه انجام باشد نه آغاز بود.
فردوسی.
ای میر ترا گندم دشتی است بسنده با نغنغکی چند تراانبازم.
ابوالعباس.
همه کار شاید بانباز و دوست مگر کار شاهی که تنها نکوست.
اسدی.
دل شاه ایمن بر آنکس نکوست که در هر بد و نیک انباز اوست.
اسدی.
مقرم بقرآن و پیغمبرت نه انباز گفتم ترا نه نظیر.
ناصرخسرو.
با هرچه آدمیست همی گویی در هر غمی کش افتد انبازم.
مسعودسعد.
تا عشق بود عقل روا نیست که یزدان در مملکت عاشقی انباز نخواهند.
خاقانی.
تو کیستی که بدین پایه دستگه که تراست بروز بخشش گویی من و توایم انباز.
کمال الدین اسماعیل.
همه تویی و ورای همه دگر چه بودکه در خیال درآرد کسی ترا انباز.
مولوی.
آن دو انبازان گازر را ببین هست در ظاهر خلافی زآن و زین.
مولوی.
مگو دشمن تیغزن بر در است که انباز دشمن به شهر اندر است.
سعدی.
آرزو می کندم در همه عالم صیدی که نباشند حریفان حسود انبازم.
سعدی.
خدا را که مانند و انباز و جفت ندارد شنیدی که ترسا چه گفت.
( بوستان ).
انباز آوردن بخدای عز و جل ؛ اشراک. ( تاج المصادر بیهقی ).- انبازآرنده ؛ مشرک. ( دهار ).
- بی انباز ؛ بدون شریک :
معاذاﷲ چنین نتواند الا
خدای پاک بی انباز و یاور.
ناصرخسرو.
خدای راست بزرگی و ملک بی انبازبدیگران که تو بینی بعاریت داده ست.
سعدی.
و رجوع به ماده های زیر شود:انباز داشتن. انباز شدن. انباز کردن. انباز گردانیدن. انباز گرفتن. انباز گشتن. انبازگوی. انبازگیر. انبازناک.بیشتر بخوانید ...