کسی کو بمیرد ز نایافت نان
ز خرد و بزرگ و ز پیر و جوان
بریزم ز تن خون انباردار
که او کار ایزد گرفتست خوار.
فردوسی.
|| ذخیره حبوبات. ( آنندراج ): اعتباری نیستم پیش بت انباردار
صدهزار انبار غم دارم من بی اعتبار.
سیفی ( از آنندراج ).
|| ( اصطلاح تصوف ) جویای حقیقت و سالک طالب که دلش مخزن اسرار است. ( فرهنگ فارسی معین ).