از چندان باغهای خرم و بناها... بچهار پنج گز زمین بسنده کرد و خاک بر او انبار کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384 ).
چهل گاو گردون ز زر بار کرد
دوصد دیگر از دیبه انبار کرد.
اسدی ( گرشاسب نامه ص 303 ).
سبکباری کنی دعوی و آنگاه گناهان کرده ای بر پشت انبار.
ناصرخسرو.
اگر تو عفو کنی بر دلم ببخشایی کنم ز تنگه به بالای این حصار انبار.
مسعودسعد.
پس پسران را بر هم می نهاد تا صد پسر رابر همدیگر انبار کرد و آن چیز بالاتر همی شد و همی نمود. ( مجمل التواریخ ).کی توان از سینه داغ انبار کرد
که شرار آه تخم شور نیست.
ظهوری ( از آنندراج ).
|| احتکار کردن. ذخیره کردن.